محل تبلیغات شما



ای یزید، پنداری اکنون که زمین و آسمان بر ما تنگ است و چون اسیران شهر به شهرمان می‌برند،در پیشگاه خدا ما را ننگ و تو را بزرگواری است و آنچه کردی نشانه سالاری؟ به خود می‌بالی و از کرده خویش خوشحالی که جهان به کام توست و کارهایت به‌نظام؟ نه چنین نیست، این شادی ،تو را عزاست و این مهلت برای تو بلاست و این گفته خداست:

وَلَا یَحسَبَنَّ ٱلَّذِینَ کَفَرُوٓاْ أَنَّمَا نُمۡلِی لَهُمۡ خَیر لِّأَنفُسِهِمۡۚ إِنَّمَا نُملی لَهُمۡ لِیَزۡدَادُوٓاْ إِثمَا وَلَهُمۡ عَذَابٞ مُّهِین؛ کافران می‌پندارند که در مهلتی که به آنان می‌دهیم، خیر آن‌هاست. به آنان مهلت می‌دهیم تا بیشتر به گناهانشان بیفزایند و برایشان عذابی دردناک است.»

 

ای پسر آزادشدگان! این آیین دین رسول خد است! که ن و کنیزانت را در پرده نشانی و دختران پیامبر را از این‌سو بدان سو برانی؟ حریم حرمتشان شکسته و نفس‌هایشان در سینه بسته، با پستی بر پشت اشتران بدون محمل! از سویی به سویی و هر روز به کویی، نه تیمار خواری دارند، نه یاری، نه پناه و غمگساری، دور و نزدیک به آنان چشم دوخته و دل کسی به حالشان نسوخته. آنکه ما را خوار می‌شمرد و به چشم کینه و حسد در ما می‌نگرد، شگفت نیست اگر دشمنی ما را از یاد نبرد.»

.

به خدا که جز از خدا نمی‌ترسم و جز او به شکوه نمی‌برم. هر حیله‌ای داری به کار دار و از هر کوششی که توانی، دست مدار و دست دشمنی از آستین بر آر که به خدا این عار به روزگار تو شسته نشود. قسم به آنکه ما را به وحی قرآن و نبوت کرامت بخشیده، تو هر کاری کنی نخواهی توانست نام و نشان و یاد ما را از جریده عالم بزدایی و این ننگ را از دامان خود پاک کنی.

.

حتی شایسته سرزنش نیستی!»

 

این خاصیت است که با تهمت و توهین دشمنانش را آزار کند .

حرم حضرت زینب

 

و خداوند می بیند .


همین که فقط با یک به نام خدای ایران و قبل از حتی سخنرانی رهبری و برداشتن حتی یک قدم، این خبیث ترین نوع موجودات این ترامپ خوک تمثال،چندین و چند پست و سخنرانی می‌گذارد و لحظه به لحظه تهدید می‌کند و جلوی نظرات ادم ها را می‌گیرد، برای ما پیروزی مطلق آشکار است.
از بیچارگی اش است که نمی‌فهمد ما کل این خاک را زیبا کرده ایم و بنا ساخته ایم با این آرمان که در راه اسلام و خون شهیدمان بدهیم!!
فرهنگ ما شهادت در راه امام حسین است !در راه رهرو خلف امام حسین است! چه بنایی را می‌خواهی با گلوله های ناتوانت بزنی که این فرهنگ را از بین ببرد!

بریزخون ها را!! ما قوی تر می شویم!!
بزن بنا ها را! با شکوه تر میسازیم!!


همین که تو به چنین عجزی افتادی که از نکرده ما بر خود می‌لرزی ما را بس!!


تازه همه این ها را ما خرد منتقمان این سرزمین با اندک توان و تجهیزاتمان می‌گیریم!
چه خواهی کرد با امام زمان ما! منتقم خون همه ی مظلومین عالم!! 
روزی چنان شیعیان بر قدرت عالم نشینند به رهبری امام زمانمان که از تو و هزار برابر خبیث تر از تو حتی ردی بر زمین نمانده باشد.
وعده الهی حق است!!

 

امام خمینی عزیز: 

با ریختن خون عزیز ما، تأیید شد انقلاب ما. این انقلاب باید زنده بماند، این نهضت باید زنده بماند، و زنده ماندنش به این خونریزیهاست. بریزید خونها را؛ زندگی ما دوام پیدا می کند. بکُشید ما را؛ ملت ما بیدارتر می شود. ما از مرگ نمی ترسیم؛ و شما هم از مرگ ما صرفه ندارید. دلیل عجز شماست که در سیاهی شب، متفکران ما را می کشید. برای اینکه منطق ندارید. اگر منطق داشتید که صحبت می کردید؛ مباحثه می کردید. لکن منطق ندارید، منطق شما ترور است! منطق اسلام ترور را باطل می داند. اسلام منطق دارد؛ لکن با ترور شخصیت های بزرگ ما، شخص های بزرگ ما، اسلام ما تأیید می شود.نهضت ما زنده شد. تمام اقشار ایران، باز زندگی از سر گرفت. اگر یک سستی، ضعفی پیدا کرده بود، زنده شد. اگر نبود شهادت این مرد بزرگ، و اگر مرده بود این مرد بزرگ در بستر خودش، این تأیید نمی شد؛ این موج برنمی خاست. الآن موجی در همه دنیا، همه دنیا، همه دنیایی که به اسلام علاقه دارند، این موج بلند شد. سایر کشورها هم؛ برادران  من نترسید از موج.


‎اولین روز مهر آن وقت ها، همان موقع که مانتو برعکس سرمه ای چهارخانه ‌مدرسه را می پوشیدم برای پیش دبستانی یا آن موقع که صورتی پوش و سبز پوش دبستان بودم تا آن مانتو های نسل جدید‌آبی نفتی پیش دانشگاهی برای من خلاصه می شد در بوی جلد تازه کتاب و اتوی روپوش مدرسه و دفتر و مداد نو . 
‎ذوق کمد جدید و کلاس جدیدی که سال قبل انتظارش را می کشیدم، دیدن دوباره ی دوستانم و لبخند و ذوق اولین کلاس هر معلم برایم اول مهر را پر از شادی میکرد .
‎  خلاصه بگویم بهاری بود برای خودش این اول مهر پاییزی .


معلم که شدم فکر میکردم دیگر دنیا عوض شد یعنی عوض هم شد رنگ همه چیز دنیا از سیاه و سفید دید پشت میز کلاس که فقط یک تخته میدیدیم و یک معلم تبدیل شد به دید رنگی‌رنگی معلم از بالای کلاس که صد میز میبیند و صد چشم و صد ذوق زندگی و صد معلم .بهار و تابستان و زمستان همه عوض شد ولی اول مهر همچنان پا بر جا بود با همان بوی جلد کتاب نو مانتو اتو کرده و خودکار ها ی نو ‌حتی جامدادی و کلاسو نو . باورتان نشود شاید که شب اول مهر باز هم کتاب های معلم را جلد میکردم ، اسم مینوشتم و با ذوق درس های اینده را نگاه میکردم.

آن موقع که دانش آموز ‌بودم شب‌موقع خواب چشم‌هایم را‌میبستم و در تاریکی و سکوت چشمان تک تک معلم هایم را برای خودم نقاشی میکردم اولین جمله شان را در ذهنم می ساختم و آرزو می کردم ای کاش مرا دوست داشته باشد.

معلم که شدم تمام ماه اخر تابستان چشم های دلم روی دنیا بسته بود و تجسم میکردم چهره ها و چشم های معصوم دخترانم را . اولین جمله شان را . و آرزو میکردم از ته ته ته دلم ای کاش دوستم داشته باشند. ای کاش کلاسم پر از خنده باشد.
صدای ذوقشان را بشنوم و هر بار با لبخندم تک تکشان را سخت در آغوش بکشم .


سخت ماهی بود . ماه آخر‌ تدریسم. که امیدم به آنست که ماه آخر برای همیشه نباشد. دیدن آخرین چهره و آخرین لبخند و آخرین میز و تخته کلاس. اخرین لبخند کودکانه و معصومانه دخترانم، نگویم از خداحافظی که گویی من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می‌رود.


امسال دیگر شب اول مهر و روز اول مهر گذشته.
حالا آن سوی دنیا دور از تمام کتاب هایم تمام کوله بار‌دانش آموزی و معلمی ام و تمام دختران پاک و معلم های مهربانم که هر کدام دیگر نه دختران و معلمانم که شده بودند تکه هایی از جان و قلب من، نشسته ام کنج ایوان و به غروب‌ ابری این شهر نگاه میکنم. در‌ رویا هایم گوشه بالکن انگار‌ دخترکم یکی از همان ماه رویانی که به ذوقش‌به‌مدرسه می آمدم  ایستاده و می گوید، خانم! سرویس امروز مارا جا گذاشت!بیایم داخل؟ دعوتش میکنم و مینشیند و با همان لبخند عمیق و خنده های کودکانه اش‌ شروع میکند به تعریف کردن همه لحظات شیرین کلاسمان ! همان وقت هایی که بامزه میشدند و من مثل همیشه نمیتونستم معلم بمانم بلند میزدم زیر خنده . مثل همان موقع ها صدای خنده هایمان در‌هم گم می شود و غرق شادی می شوم .

بوی کتاب های جلد شده و مانتو اتو کرده اش برایم عجیب شیرین است.

بهاری است برای خودش این اول مهر پاییزی. 

اول مهرتان مبارک:)

پینوشت: این متن برای مهر ماه امسال است که خب البته الان چهار ماه گذشته است ولی ترجیح دادم به جای نوت گوشی این متن را در این وبلاگ  دوشتداشتنی نقلی ام نگاه دارم!

 

پینوشت دوم:  این که متن قدیمی است به منزله بی ربط بودن آن نیست !

امشب نشسته بودم پشت میز آشپزخانه و غرق افکار خودم یکدفعه دلم سخت تنگ شد برای آن زمان معلمی و شاگردانم! برای مادر یکی از دانش آموزان مهربانم پیامی گذاشتم بلکه رفع دلتنگی شود که در لحظه مبهوت شدم با سیل جواب هایش که دخترک خوشقلبش دقیقا امروز خوابی از من در رویاهایش دیده و آرزوهایش برای این که برگردیم به همان کلاس های شیرین قدیمی مان! در کنار شگفت زدگی از این دخترک و این حال امشب عجیب در عجبم از چرخش این چرخ و گردش ایام و روزگار! راستی من از کجا به کجا کشیده می شوم؟

 

 

الحمدلله علی کل حال

تورین-ایتالیا

2/1/2020 


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

ستاره سهيل در كوير تنهايي شهر راور